جغدِمادرزاد


شلوارکوتاه
جون 9, 2010, 5:38 ب.ظ.
Filed under: Uncategorized

خب، همه‌اش چرند بود.چیزی بود که دوست داشتم باشد. آن را توی خواب دیدم؟ نمی‌دانم. البته کارامچا هنوز حیّ و حاضر بود. یعنی اگر هم حیّ نبود می‌دانستم با کسی به اسم ِ کارامچا دست داده ام که هندی است و همراه دخترم به ایران آمده. میدانستم آن‌ها لابد روابطی دارند، نمیدانستم چه جور یا چه قدر. می‌دانستم سارا هوای هندیه را داشت. اما این‌جوری نبود که ما خوشحال و خندان به خانه برگردیم. برنگشتیم چون در حقیقت من دردِ شدیدی در پشتم حس کردم  و خوردم زمین. کار به غیرت و رگ گردن و این‌ها نکشید. کارامچا را دیدم و خوردم زمین انگار عزراییل را دیده باشم. عزراییل باچان. دست مرطوبش و موی مجعدش یادم هست. خصوصاً مو. پوست ِ سرش جا نداشت حتی یک تار بهش اضافه شود. بعد تیر کشیدن ِ پشتم. فرودگاه ِ امام دکتر دارد. فرودگاه است خب. پس خواب بود این؟ لهجه مهجه ؟ حرفهای سارا؟ من چه دانم؟

وقتی حالم آمد سر ِ جا مهرانگیز جلوم بود نشسته بود روی صندلی سبز و زل زده بود به زمین شاید دوست داشت الان شوهر ِ سابقش زیر ِ کتونیِ سُرمه ایَش ‌ دراز کشیده باشد، اما شوهر ِ سابقش عین ِ میّت افتاده بود روی تخت ِ روبه رویی و از لای چشمانش او را دید می‌زد در حالی که دو تا لوله رفته بودند توی بینی و یک لوله هم رفته بود توی رگش. شوهر ِ سابق خواست به مهرانگیز بگوید تو این‌جا چه غلطی می‌کنی؟ اما فقط سرفه کرد. مهرانگیز هم زل زدن به زمین را ول کرد و دکتر و پرستار را هی صدا زد، هی صدا زد، هی صدا زد تا در انتها من با یک ساکت باش گفتن منصرفش کردم.

پرسیدم این‌جا کجاست؟ جواب داد تهران‌کلینیک. کی منو آورد؟ چی شد؟ بزار خود سارا میاد بت توضیح می‌ده. بگو خب چی شد؟ نگفت خب. گفتم یارو کو؟ بدش اومد، زد بیرون. خب یاروئه.

برای من یاروئه. مرتیکه ی الدنگ ِ قرتی با این سن و سال . زن دزد.

***

وقتی آمدیم خانه، به هندیه جواب سلام ندادم. به سارا گفتم از توی گوشیم شماره ی سعیدپور را برایم بگیرد که رییس آموزش بود. گفتم فردا سر ِ کلاس می‌آیم. کمی هم شوخی های جلفش را کرد که دخترهای دانشگاه یکی یکی آمده اند و سراغم را گرفته اند که کدام بیمارستانم. چرت می‌گفت. سراغ بیمارستان را بگیرد که چه بشود؟ بیاید دیدن یک مرد ِ بد اخلاق ِ مو تراشیده که چه بشود؟ اگر بخواهیم به اساتیدی که تمایل دارند با شاگردهایشان بخوابند ستاره بدهیم، مال ِ من نیم ستاره از پنج ستاره است. گفتم کلاس پس فردا دایر است، روی برد بزنید.

هندیه با لبخند ِ رو اعصابش آمد توی اتاق با آب طالبی و پارچ ِ میکسر. گفتم این چرا شلوار کوتاه ِ من پا شه؟ گفت چون شلوار ندارد. سارا گفت. یعنی از دوبی آمدید و لباس توی خانه نیاوردید؟ چرا اما مثل اینکه شلوار راحت را یادش رفته. لبخند هندی ماسیده بود. گفتم شلوارم رو در آر. این‌جوری هم بهم زل نزن. پست فطرت بازی در می‌آوردم.داشت می‌رفت بیرون. گفتم شلوار. سارا گفت بابا. گفتم هیس….هی به سارا نگاه کرد، هی به من….گفتم پوت د فاکینگ ترازرز آف…ناو. فکر کردم خیلی خوب زبان حرف زده‌ام. هندیه را انگار برق گرفته باشد. یاد ِ اجدادش افتاد که از انگلیس‌ها فحش می‌خوردند لابد. اگر این لحظه از زندگی ام فیلم می‌شد خوب بود، منتها مارلون براندو زنده نیست تا در نقش ِ من صحنه ی جاودانه ای بسازد. بعد چس ناله در کردم که آی من مریضم و فلان و بجنب شلوار ِ لعنتی را در بیار تا سکته ی دوم را نزدم. سارا سر تکان داد و هندیه جلوی من شلوار را در آورد…

به سارا نگاه کردم….زیر شلواری نداشت. البته، هندیه را میگویم.


6 دیدگاه so far
بیان دیدگاه

آ
من اینجارو خیلی دوست دارم! پودینگز
از قدیم ندیما
همچین یه جورایی قرص و قامتشو می پسندم زیاد !

دیدگاه توسط س

خوشمان آمد. دهن این کاماچو رو صاف کن اما با ضایع بازی نه.زارت جلوی دخترت به ماسماسکش رسمیت دادی—————اراجیف فراموش نشود

دیدگاه توسط دورگه

هاها! هیچ دل خواهمان نیست تجسس کنیم که این ها را که می نویسد! لاکن تخیلمان خودش یکهو ب کار می افتد… جوان بیست و خورده ای ساله! داستان نویسی دوست داری؟:دی
دم شما گرم داستان نویس!

دیدگاه توسط locola

کاش از بچگی رو سلیقه سارا کار شده بود.8|

دیدگاه توسط Melpomene.

من تازه دارم میخونمتون …به پیشنهاد یک دوست …و فعلا میکشوندم وبت …خوبه ..مرسی

دیدگاه توسط آوا

چه اینجا باحاله

دیدگاه توسط ف@طمه




بیان دیدگاه